پارت_18 رمان عشق تنهای من

پارت هیجدهم
part_18
# طاها
وقتی وارد اتاق شدم بچه ها رفتن بیرون من خودم به شکیب گفته بودم رفتم رو تخت رها و کنارش نشستم دستای سرد و بی جونش رو تو دستم گرفتم و دسم رو که تو دست رها بود رو گذاشتم زیر سرم و خوابیدن که

1 ساعت بعد

که حس کردم دست رها داره تکون میخوره که در جا به صورتش نگاه کردم و دیدم پلکاش داره تکون که گفتم :

طاها : رها !رها !
رها : طا....ه...ا ( جای خالی یعنی بغض )

طاها : جان طاها 🥺
بلند شد که بشینه رو دستش نشست کرد وه یه جیغ زد

طاها : رها رها چی شد ؟
رها : هیچی

طاها : رها چرا رگت رو زدی ها ؟
رها : تمام قضیه رو براش تعریف کرد ( همون که فکر کردن طاها تو کما هستش )

طاها : 🤣🤣🤣
رها : چرا میخوگندی من داشتم میمردم دیوونه 😣
رها رو تو آغوشم گرفتم و و سرم تو گردنش فرو کردم که گفتم

طاها : رها ( کمی خمار)
رها : طاها نکن
طاها : رها میخوام مال من شی قبول میکنی ؟ ( همین جوری از گردن رها جدا میشه )

رها : دوست دارم
طاها ؟ قبول کردی ؟ 😛
رها : سریع سر تکون داد

دیدم رها سرش رو تکون داد فرصت رو از دست ندادم و لبام رو با قدرت گذاشتم رو لَباش . اول هیچ عکس و عملی نشون نداد چشاش گرد شده بود که بعد چند ثانیه با هام همراهی کرد 😗 یهو .
دیدگاه ها (۱)

پارت نوزدهم part_19#طاها رها داشت باهام همراهی میکرد که یهو ...

دوستان مهمه لطفا متن رو بخونید

ادامه ی پارت هفدهم part_17#نازیطاها حالش بد شد که بهش دو تا...

پارت هفدهم part_17 #فریال وقتی رها بیهوش شد نمیدونستم باید ...

Part ¹²⁴ا.ت ویو:جت شروع کرد به طی کردن باند پرواز تا در جای ...

وسط یه بازار شلوغ خیلی اتفاقی چشمامون بهم قفل شد... پلک نزد،...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط